سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

سی و دو ماهگی و روزهایی خوب

نمیدونم چرا چند روزی میشه تاریخ از دستم دررفته.انگار همین هقته پیش بود که می خواستم مطلبی بذارم و تنبلی کردم تا دوباره رسیدیم به 19 ام.....و پسرک کوچولوی من سی و دوماهه شده و یه مرد بزرگ برای خودش..... تو این مدت خیلی کارها کردیم و همه چی روبراه شده.......تو خونه جدید مستقر شدیم که پر از حس خوبه برامون.نزدیکی به باران و دیدارهای بیشتر حسابی وابسته ات کرده و کمی تا مقدار زیادی هم ددری....بازیهات با باران هم جالبه که گاهی حسابی خوبی و گاهی در حال دعوا کردن بر سر اسباب بازیها ولی به هر حال با هم کنار میایید....... صبح که از خواب پامیشی میگی کجا می خواهیم بریم؟؟؟؟؟؟و اگه بگم هیچ جا شروع می کنی به نق زدن که مثلا به خاله مریم بگو بیاد منو ببره...
19 بهمن 1391

سورنا و باران دوستانی قدیمی و همسایه هایی جدید

دنبال یه تیتر برای اعلام و ثبت این خبر خوب می گشتم تا به این رسیدم...سورنا و باران دوستانی قدیمی و همسایه های جدید.....که فکر می کنم کل خبر رو اعلام کنه درجا....... اره پسرکم تو جمع دوستای تو که جملگی همه دختر بودند و هستند باران همیشه یه چیز دیگه بود برات.نمیدونم چون بیشتر می دیدیش یا به خاطر شیطنت های پسرونه اش یا هرچی....به هرحال چرخ گردون گشت و گشت و ما رو رسوند درست دو تا خونه بغل خونه باران تا هم تنهاییهای تو و باران پر بشه و از این به بعد بیشتر با هم باشید و هم من و مامان باران...... سرکوچه جدید که اسمش هم باران هست میرسم حس خیلی خوبی بهم دست میده چون هم اسم باران رو می بینم و هم ناخوداگاه برمی گردم و خانه دوست رو نگاه می کنم.دوست...
7 بهمن 1391
1